موفقیت یعنی 99 درصد شکست

توضیح مختصر: در این نوشته به یکی دیگر از ویژگی‌های آدم‌های موفق می‌پردازیم و آن این است که این افراد، با شکست ارتباط سالمی برقرار می‌کنند و شکست را جزوی از فرایند پیروزی و موفقیت می‌دانند. در حقیقت افراد موفق و بزرگ، شکست‌ها و اشتباهات بزرگ‌تری نسبت به بقیه دارند.

زمان مطالعه: 14 دقیقه

سطح: سخت

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

این درس را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زبانشناس» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زبانشناس»

فایل صوتی

ترجمه‌ی درس

افراد بزرگ و موفق، معمولا ناکامی ها و اشتباهات بزرگتری نسبت به بقیه پشت سر گذاشته اند.

موفقیت یعنی ۹۹ درصد شکست

من چیزی بیش از ۹۰۰۰ پرتاب را در دوران حرفه‌‌ای‌‌ام خراب کرده‌‌ام. من تقریباً ۳۰۰ بازی را باخته‌‌ام. ۲۶ بار به من اعتماد شده است تا پرتاب برنده‌‌‌ی بازی را انجام دهم… و من آن‌‌ها را خراب کرده‌‌‌ام. من بارها و بارها و بارها در زندگی‌ام شکست‌خورده‌ام… و به همین دلیل موفق هستم. مایکل جردن یکی از بزرگ‌ترین ورزشکاران تمامی دوره‌ها بوده است، ولی او نیز به‌مانند همه‌‌ی آدم‌‌های بزرگ بارها شکست خورده است. تماشای بسکتبال بازی کردن مایکل جردن مانند تماشای پرواز یک انسان بود. برازندگی و استعداد او بی‌‌نظیر بود. واضح است که او عمری را به تمرین گذرانده و دارای استعدادی ذاتی و فوق‌‌العاده بوده است، ولی این‌‌ها تمام آن چیزهایی نیستند که او را این‌چنین بزرگ ساخته‌‌اند. او همچنین با شکست نیز ارتباط سالمی را برقرار می‌‌کرد. و به‌مانند بسیاری از بزرگان عرصه‌‌ی ورزش و کسب‌وکار براثر شکست دچار یاس و نومیدی نمی‌‌شد. پرتاب‌‌هایی که او از دست می‌‌داد و بازی‌‌هایی که می‌‌باخت موجب تسلیم شدن او نمی‌‌شدند. مایکل می‌‌دانست که شکست، صرفاً شانس دیگری برای او در جهت پیشرفتش محسوب می‌‌شود.

افراد بسیار موفق در عالم ورزش و کسب‌وکار دارای چنین ارتباط سالمی با شکست هستند. یکی از مشهورترین مخترعین جهان یعنی توماس ادیسون برای ساخت یک لامپ برقی، هزاران بار تلاش کرد. او صدها ماده‌‌ی مختلف را برای ساخت رشته‌‌ی لامپ برقی آزمایش کرد، ولی همیشه مشکلی پیش می‌‌آمد. برخی از آن‌‌ها می‌‌سوختند و از بین می‌‌رفتند، برخی دیگر منفجر می‌‌شدند، و برخی نیز موجب ذوب شدن شیشه‌‌ی لامپ می‌‌شدند. همیشه مشکلی در کار پیش می‌‌آمد، ولی او هرگز تسلیم نمی‌‌شد و هرگز به ناکامی‌‌اش به‌عنوان یک شکست نگاه نمی‌‌کرد.

ادیسون هر یک از شکست‌‌ها را صرفاً به‌عنوان گامی به‌سوی موفقیت مدنظر قرار می‌‌داد. وی یک‌بار گفته بود که من شکست نخورده‌‌ام. من فقط ۱۰۰۰۰ شیوه‌‌ی مختلف را یافته‌‌ام که کار نمی‌‌کردند. این نحوه‌‌ی نگاه به شکست به‌عنوان تجربه‌‌ای آموزشی، به استقامت و پشتکار او کمک کرد. این طرز فکر نهایتاً او را به ژاپن رهنمون کرد، یعنی به جایی که در آن، نوعی از بامبو را یافت که ماده‌‌ای عالی برای اختراع لامپ برقی‌‌اش محسوب می‌‌شد.

ادیسون، قبل از اختراع لامپ، بیش از هزار بار شکست میخورد.

در همین کشور ژاپن، مردی بود به نام سویچیرو هوندا که او نیز از راه شکست به موفقیت رسیده بود. او بارها و بارها در مسیر تبدیل‌شدنش به یکی از ثروتمندترین مردان جهان شکست خورده بود. سویچیرو در سال ۱۹۰۶ در شهری کوچک در نواحی روستایی ژاپن متولد شد. پدر سویچیرو یک آهنگر بود، ولی یک مغازه‌‌ی کوچک برای تعمیر دوچرخه نیز داشت. سویچیرو از کودکی‌‌اش به پدرش در تعمیر دوچرخه‌‌ها کمک می‌‌کرد. او همیشه در تعمیر چیزهای مختلف، دارای استعداد و نبوغ بود، ولی دانش‌‌آموز چندان خوبی نبود، و در نتیجه، نمرات کارنامه‌‌هایش چندان خوب نبودند. در ژاپن آن زمان، والدین موظف بودند تا کارنامه‌‌های نمرات فرزندانشان را با مهر خانوادگی ممهور نمایند تا تأیید کنند که آن‌‌ها را دریافت کرده‌‌اند. سویچیرو پسر باهوشی بود. او متوجه شده بود که می‌‌تواند با استفاده از لاستیک موجود در مغازه‌‌ی دوچرخه‌‌سازی، نمونه‌‌ای جعلی از مهر خانوادگی والدینش بسازد. چیزی نگذشت که او شروع به ساخت این مهرها برای سایر بچه‌‌های هم‌‌مدرسه‌‌ای‌‌اش نیز کرد.

سویچیرو به خاطر این کارش گیر افتاد، ولی این مورد تنها یکی از ابتدایی‌‌ترین مثال‌‌ها در رابطه با این خصیصه‌‌ی او محسوب می‌‌شد که تا چه اندازه در شکست‌‌هایش نیز به دنبال کسب فرصت بود.

سویچیرو پس از اخراج از مدرسه در پانزده‌سالگی به توکیو رفت تا مکانیک شود. او به مدت شش سال در یک مغازه‌‌ی تعمیر خودرو کار کرد و سپس به زادگاهش بازگشت تا تعمیرگاه خودش را افتتاح کند. او علاوه بر تعمیر خودروها به طراحی نیز می‌‌پرداخت. و سال‌‌هایی متمادی را صرف طراحی رینگ پیستونی بهتر، برای فروختن آن به شرکت تویوتا کرد. او روز و شب بر روی این طرحش کار می‌‌کرد اما غالباً در یافتن پول موردنیاز، جهت ادامه‌‌ی پروژه‌‌ی طراحی پیستونش با مشکل مواجه می‌‌شد. ولی هرگز اجازه نمی‌‌داد تا هیچ‌یک از چالش‌‌های زندگی، موجب توقف او شوند. او همیشه راهی برای حل مشکلاتش پیدا می‌‌کرد. حتی یک‌بار مجبور شد تا جواهرات همسرش را برای تهیه‌‌ی پول موردنیاز برای ادامه‌‌ی طراحی پیستونش، بفروشد. پس از دو سال کار سخت، سرانجام پیستون طراحی‌شده‌اش آماده گردید. او آن را به شرکت تویوتا برد و پیش خودش چنین می‌‌اندیشید که آن‌‌ها پیستون را از او می‌‌خرند و او به موفقیتی بزرگ دست خواهد یافت. ولی در کمال شگفتی، آن‌‌ها طرحش را نپذیرفتند.

باوجوداین، سویچیرو بازهم تسلیم نشد. او می‌‌دانست که نیاز به تحصیل بیشتری دارد، پس به مدرسه برگشت. در مدرسه، همکلاسی‌‌ها و معلمانش طرح او را مسخره کردند، ولی این نیز نتوانست موجب توقف سویچیرو شود. او به‌سختی در هر واحد درسی‌‌ای که می‌‌توانست به وی در پیگیری رؤیایش کمک کند، به مطالعه و یادگیری پرداخت و بقیه‌‌ی دروس را نادیده گرفت. او همچنین از شرکت در امتحانات خودداری کرد، زیرا هیچ ارزشی برای نمرات آن امتحانات قائل نبود. زمانی که مدرسه به او گفت که با این وضعیت نمی‌‌تواند از آنجا فارغ‌‌التحصیل شود، وی اهمیتی به این مسئله نداد. مشهور است که او در پاسخ به مسئولان مدرسه‌‌اش گفت که دیپلم آن‌‌ها برایش از یک بلیت سینما کم‌ارزش‌تر است. زیرا چنین می‌‌اندیشید که یک بلیت سینما می‌‌توانست موجب ورودش به یک سالن پخش فیلم شود، ولی یک مدرک دیپلم او را به هیچ‌چیزی نمی‌‌رساند.

سویچیرو هرگز از هدفش در جهت طراحی پیستونی بهتر دست نکشید. و همیشه مشکلات طرح‌‌های قبلی‌‌اش را مدنظر قرار می‌‌داد و به این می‌‌اندیشید که چگونه می‌‌تواند آن‌‌ها را بهبود دهد. تمامی ناکامی‌‌های او درواقع فرصت‌‌هایی برای ادراک این موضوع بودند که چه چیزی درست کار می‌‌کند، و چگونه می‌‌توان آن را بهبود داد. وی درنهایت پس از شکست‌‌های بسیار و آزمودن مدل‌‌های جدید و مختلف، به طرحی نهایی رسید و مجدداً تصمیم گرفت تا آن را به شرکت تویوتا نشان دهد. این بار آن‌‌ها از طرح او خوششان آمد و قراردادی را تنظیم کردند تا تعداد زیادی از آن پیستون‌‌ها را از سویچیرو بخرند.

حالا او نیازمند احداث یک کارخانه برای تولید پیستون‌‌هایش بود، ولی مشکلات جدیدی بر سر راهش ظاهر شدند. ژاپن در حال جنگ بود و تأمین منابع و مصالح ساختمانی بسیار دشوار شده بود. تقریباً تمامی منابع از سوی دولت برای جنگ مورداستفاده قرار می‌‌گرفتند. سویچیرو برای ساخت کارخانه‌‌اش نیازمند بتن بود، ولی دستیابی به آن، غیرممکن بود. او دقیقاً به‌مانند همان زمانی که دانش‌‌آموزی با نمرات پایین بود، همواره در تمامی مسائل و مشکلاتش به دنبال یافتن فرصت‌‌ها بود. او نمی‌‌توانست بتن تهیه کند، بنابراین راهی جدید برای تولید بتن ایجاد کرد. البته پس از حل مشکلش در رابطه با بتن، بقیه‌‌ی کارها نیز آن‌چنان روان و آسان پیش نرفتند. او درنهایت کارخانه‌‌اش را ساخت، ولی دو بار توسط هواپیماهای آمریکایی بمباران شد.

هواپیماها فقط بمب‌هایشان را نمی‌‌انداختند، بلکه مخازن خالی بنزین‌هایشان را نیز پایین می‌‌انداختند. مجدداً، سویچیرو موفق به یافتن فرصتی پنهان شد. تأمین فولاد نیز بسیار دشوار شده بود، بنابراین او و کارگرانش اقدام به جمع‌‌آوری تمامی مخازن بنزین هواپیماهای آمریکایی‌‌ کردند. سویچیرو، آن‌‌ها را هدایایی از جانب ترومن نام گذاشته بود و از آن‌‌ها به‌عنوان منابعی برای ساخت کارخانه‌‌اش استفاده می‌‌کرد. اما سرانجام، کارخانه‌‌ای که سویچیرو با آن همه سختی برای ساختش کار کرده بود، توسط یک زمین‌لرزه نابود شد.

زمانی که جنگ به پایان رسید، ژاپن در شرایط سخت و دشواری به سر می‌‌برد. حال، بنزین کمیاب شده بود، ولی سویچیرو مجدداً در هر موقعیتی به دنبال فرصت‌‌ها می‌‌رفت. او که نیازمند یافتن راهی برای رفت‌وآمد با استفاده از اندک بنزین موجود بود، موتوری را بر روی دوچرخه‌‌اش سوار کرد. چیزی نگذشت که همسایگان او نیز متوجه این موضوع شدند و آن‌‌ها نیز خواستار موتورسیکلت‌‌هایی برای خودشان شدند. او یک فرصت کاری عالی یافته بود، ولی پول کافی برای سرمایه‌‌گذاری بر روی آن نداشت. ولی بازهم از خلاقیتش استفاده کرد. او به بانک نرفت که تقاضای وام کند، بلکه نامه‌‌هایی را به ۱۸۰۰۰ مالک مغازه‌‌های دوچرخه‌‌فروشی در سراسر ژاپن فرستاد و از آن‌‌ها درخواست پشتیبانی کرد. او به آن‌‌ها گفت که کشور نیازمند ایده‌‌هایی نوین برای بازسازی است و از آن‌‌ها خواست تا در مسیر کمک به ژاپن به او ملحق شوند. ۵۰۰۰ نفر از آن‌‌ها این دعوت را پذیرفتند. او با استفاده از پولی که به دست آورد به سراغ طراحی موتورسیکلت Honda Cub رفت. در اینجا نیز به‌مانند تمامی دیگر پروژه‌‌هایش، موتورسیکلت‌‌های Cub او دارای مشکلاتی بودند.

آن‌‌ها بارها و بارها مورد بازطراحی قرار گرفتند، و درنهایت، تبدیل به موفقیتی بزرگ در سراسر جهان شدند. به‌مرورزمان، شرکت سویچیرو ۶۰ میلیون Cub تولید کرد، و Honda Cub تبدیل به پرفروش‌ترین خودروی موتوری در کل تاریخ شد.

همان‌گونه که همگان می‌دانند، سویچیرو هوندا، با طراحی و تولید خودروها نیز همچنان به موفقیتش ادامه داد. آن چیزی که غالب مردم نمی‌‌دانند آن است که او بخش زیادی از این موفقیت را مدیون نحوه‌‌ی ارتباطش با شکست‌‌هایش است. او زمانی گفته بود که موفقیت به معنای ۹۹ درصد شکست است. و دقیقاً به‌مانند جردن متوجه این موضوع شده بود که شکست صرفاً بخشی از موفقیت است. همان‌گونه که ادیسون به کار بر روی لامپ برقی‌‌‌‌اش پرداخته بود، سویچیرو نیز می‌‌دانست که انسان به‌واسطه‌ی شکست‌هایش متوجه می‌‌شود که چه چیزی درست کار نمی‌‌کند. و از همان نقطه است که در جهت پیشرفت، و تلاش مجدد قدم بر میدارد و همیشه در  پی فرصت‌های پنهانی که در چالش‌‌ها و ناکامی‌‌های زندگی وجود دارد، میگردد.

متن انگلیسی درس

مشارکت‌کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.